در سوگ خودکشی دختر همسایه
گنجشک ها کوچه را روی ِ سرشان گرفته اند
او مرد و مردمان این خانه
امسال به جای ِ سبزه ماتم گرفته اند
من توی ِ ایوان نشُسته مان هستم
آن ها به اشک،قصد ِ شُستن گرفته اند
هیچ کس نخواهد از سفر برگشت
آن ها برای ِ که بلیت برگشت گرفته اند؟!
کلا دروغ بود هر چه گفتم و!
این واژه ها مرا به هذیان گرفته اند
وقتی که مردی تیر باران می شود
صدای ِ خونش
در گوش ِ دیوار ها می ماند
و اوست که اخرین ثانیه عمرش را
به نقاشی ِ دیوار ِ پشت ِ سرش می پردازد
سال ها بعد
ناله های ِ او
و هم سلولی هایش
روی ِ زمین چکه می کند
و دریایی شکل می گیرد
که تاریخ و جغرافیا
عوض می کند!