وقتی که مردی تیر باران می شود
صدای ِ خونش
در گوش ِ دیوار ها می ماند
و اوست که اخرین ثانیه عمرش را
به نقاشی ِ دیوار ِ پشت ِ سرش می پردازد
سال ها بعد
ناله های ِ او
و هم سلولی هایش
روی ِ زمین چکه می کند
و دریایی شکل می گیرد
که تاریخ و جغرافیا
عوض می کند!
حسین خیلی تخیلت عالی بود
آفرین داشت
آفرین
آفرین واقعن
همیشه می شه زندگی کرد، ولی...
وختی نمی تونی زندگی نکنی.........
چقد زبونم سنگین شده
ای وای ...ای وای...میدانی مدت هاست این مردم چون حافظه عمومیشان ضعیف است باورمان نمی شود هیچ چیز تغییر کند
عالی بود حسین
همین
مرسی. خیلی خوب بود .
یک گذشته...یک آینده/هر دو تلخ...
بی معرفت شده اید اقا.ازین قشنگهاش را برای ما نمیفرستید!
از تیر بارونه شخص خاصی حرف می زنی؟؟؟
سه پستت یه موضوع دارن
دریاها از خون، عوض کردند، مرز تاریخ و جغرافیا رو!!!
خوب میفروشد این تابلو در نگار خانه زندگی...!
تنها
خلق اثار ناب و واقعی طرفدار دارد ....نه./...!؟؟
سلام؛ وقت به خیر
از شعرهای زیباتون لذّت بردم.
ممنونام از توجّهتون. والله انگار آخرسالی کفگیر ذوقم هم به ته دیگ خورده و یاری نمیکنه!
پاینده و سلامت باشید
پیشاپیش سال نو رو هم خدمتتون تبریک عرض میکنم. انشاالله پرخیر و برکت باشه براتون[گل]
این زورِ پشتِ عقربهها، روزگارِ ماست. گاهیش خاطرهست؛ درد است؛ عاشقیست؛ گاهیش روزِ نوست. نوروزتان بهخیر.
کلاغِ قصهی امسالتان عاقبت بهخیر.
فوق العاده بود ...
و دیکتاتورها
دیکتاتورها
دیکتاتورها...
همیشه بدون عشق میمیرند.
آره بهار خانم
از تیرباران اندیشه
هه!
قشنگ بود، خیلی... یاد آهنگ فرجایل استینگ افتادم...
بلوایی به پا کرده اند خونشان ..
چه خوب گفتیش .. چه خوب
صدای ِ باد ،
از لوله ی ِ تفنگ ها
بر میخیزد!