قمار باز

آزادی بی بها نیست

قمار باز

آزادی بی بها نیست

زمان میان ِ تاریکی ِ آن شب نمی گذشت

پاسبان داشت

توی ِ شب قدم می زد

گل ها،خودشان را جمع و جور کرده بودند،

خوده شان را به مردن زده بودند،

صدای ِ افتادن ِ سفیدی ِ آگاهی

با تیترهای ِ ممنوع

از میان و روی ِ در های ِ به هر سو بسته

هی حواس ِ مرد ِ مذکور را پرت می کرد.

هوا ابری،زمین غمگین،زمین سرد

خدایا لطفا!از این جنگ برگرد