نمی دانم چرا، ولی اتفاقی در درونم افتاد. شروع کردم به دادن زدن بر سر او (کشیش زندان)، فحش دادم و به او گفتم که بیخودی برای من دعا نکند. دست بردم و یقه عبایش را گرفتم. داشتم هر چه در قلبم بود را بر سرش می ریختم، فریادهای عصبانیت و فریادهای مسرت. به نظر می آمد او در مورد همه چیز مطمئن است، درست نمی گویم؟ با این وجود، همه آن اطمینانش به اندازه تار مویی از یک زن هم ارزش نداشت. او حتی در مورد زنده بودن خود هم اطمینان نداشت، چرا که مانند مردگان می زیست
بیگانه/آلبر کامو
کتابش و دوست دارم
خوندم
زیبا بود
شاهکار دوم کامو/بعد از سقوط
واسه چی بپیچونم؟
نقاشی ها/
همه ما روزی خواهیم مرد... پس مهم نیست که چگونه و چه زمانی این اتفاق می افتد
و
سکوت اختیار کردن یعنی که ما به خود اجازه ی این باور را بدهیم که عقیده ای نداریم ، که چیزی نمی خواهیم
و اینکه منظورم از دیدنت اینجا نبود
So close no matter how far / Couldn't be much more from the heart / Forever
trust in who we are / And nothing else matters / Never opened myself this way
...
حس علاقم به بیگانه ی کامو واین آهنگ متالیکار مخلوط شد حسین یهویی...
من عاشق چند خط اول این کتابم../
اومدم خونه ی جدیدت .
اخه نقاشی هام که سیاسی نیست
می خوای واست میل کنم؟
به کوچه دل من که به بن بست می رسد پرستو باش
ااا...
نگاه کن....این بیگانه همین جوری افتاده تو کتابخونه ما و من نمی خونمش....
ممنون و سبز باشی!
دارم کتاب شیعه گری و امام زمان اثر دکتر مسعود انصاری رو می خونم. عجب چیزیه لامصب.
ببین مثلا نوشته دلیل اینکه در نیایش های اسلامی اصطلاح "الله اکبر" مرسوم شده اینه که "الله" بزرگ ترین بت کعبه بوده. وجود الله اکبر در نیایش های اسلامی این پرسش رو بوجود میاره که آیا دین اسلام دین یک خدایی و یا چند خدایی است. زیرا اگر الله از سایر خداها بزرگتر باشد باید خدایان دیگری نیز در طراز او وجود داشته و دین اسلام چند خدایی باشد. به هر حال اصطلاح الله اکبر ادامه ی روش بت پرستان تازی های زمان جاهلیت است که شاه کلید نیایش های مسلمانان شده و شوربختانه آن ها به مفهوم آن توجهی ندارند!
میخوای من و تو رو با هم بگیرن ببرن!پرونده ی خوبی که نداریم...
ولی فک کنم باید بگیرم بخونم.
راس می گی. خوب پاک کن اون کامنتو.
میزارم باشه روشنگری بشه/
آدرس میل؟
وایسا!!
اون صفحه های آخر کتاب...کتابو بوسیدمو رنگ لبم موند روش تا ابد...دارم میریزم تو خودم.
عاشق این کتابم
پایانش که فوق العادست... پوچی دنیا...
به سلام دااش حسین ....
بیگانه رو خوندم اما اصن یادم نیست
I Q !
لینک میشوید ....
Kill her
nothing?
اوه،بله،هیچ چیز
بیا و یه رفیق نوشتی بنویس
من عاشق چند خط آخر این کتابم...
برای اینکه همه چیز کامل باشد, و برای اینکه خودم رو کمتر حس کنم, برایم فقط این آرزو مانده بود که در روز اعدامم, تماشاچیانم بسیاری حضور بهم برسانند و مرا با فریادهای پر از کینه خود پیشواز کنند.
مو به تن ادم سیخ میشه/مورسو
بله خوب
آه خدای من...
به دکتر مملکت!۰(خودم رو میگم!) تیکه می اندازی...
آه خدای من!دیدی آپارتمان به کی رسید/
عاشق این کتابم.
کاش منم می خوندمش
چرا یادم انداختی!؟
از بیگانه نوشتی اما من یاد تاتر کالیگولا افتادم که صابر ابر کولاک کرده بود اصلا کل کار محشر بود بخصوص موسیقی اش...
بگو چه ربطی داشت...
ربط که داشت،ولی متاسفانه تئاترشو ندیدم!!
در اینکه این کتاب یه شاهکاره حرفی نیست البته بعد از la chute
موروسو از اون دسته ادمایی که برای خودشون زندگی می کنه به نظرم قشنگترین لحظه کتاب جملات اغازینه
امروز مامان مرد شاید دیروز