قمار باز

آزادی بی بها نیست

قمار باز

آزادی بی بها نیست

اولین پاییزیه

آمد

 

پاییز آمد 

 

پاییز با غمش آمد. 

 

امسال هم فزونی یافت. 

با بارش های گاه و بی گاه ساعت 5 

  

با خلوت کردن تو بوستان های شهر  

 

رقص برگها روی هوای دم کرده و هم آغوشی با ته سیگارهای مچاله شده رو سنگفرش خیابون. 

 

با بچه مدرسه ای های سرتقش!  

 

اخ اومد بالاخره.اومد،دیدی عشق من. 

 

اومد حالا که تو نیستی تا واست کاپیتان بلک بزنم.شیرین بشم. 

 

تا بارونیمو ببینی که همیشه خیسه. 

 

تا از صدای رعد و برق هول بخوری و بغلت کنم. 

 

تا آخر شب کافکا بخونم و با چایی و هل. 

 

تا ببوسمت.

 

.۱۰.

 آسمان لاجوردی، باغچه سبز و گلهای روی تپه باز شده، نسیم آرامی بوی گلها را تا اینجا می  

 

 آورد

  

 ولی چه فایده؟

 

 من دیگر از چیزی نمیتوانم کیف بکنم، همه اینها برای شاعرها و بچه ها و کسانیکه تا آخر  

  

عمرشان بچه می مانند خوبست!

 

 با کوریون،دخو،دون ژوان،زنی که وجود ندارد،اختر و و و تا پاییز

 

۹

القدس لکم 

 

ایران لنا 

  

۸

مردی


و مردانگی افسانه شد



۷

گفته بودم که اگر بوسه دهد توبه کنم، 

 

که دگر باره از این گونه خطاها نکنم. 

 

بوسه را داد؛ 

 

چو برداشت لبش از لب من 

 

توبه کردم که دگر توبه ی بیجا نکنم!