قمار باز

آزادی بی بها نیست

قمار باز

آزادی بی بها نیست

مثل ِ پله

درباره ی ِ تو

و شعر های ِ من

و اینکه کلمات-چطور

عاشق ِ هم می شوند؛

من نه ابراهیم نه اسماعیل،بل رهام؛

پا نمی کوبم روی زمین
تار رسیدن به آب شرکت زمزم
یا کشفِ گنجِ فلان پادشاهِ قرنِ مرده
قارون،شاه،رهبر حتا...
پا نمی کوبم رویِ زمین تا بارانی تصمیم به ریختن بگیرد
یا مثلا جنگل ها،
دیگر کتاب و کتابخانه نشوند
برای این هم نیست_
که تورم فلان قدر درصد است!
باور کن
فقط یک دانه
از آزادی هایِ پشتِ ویترین را می خواهم 
 

90

بیا

با هم

هر چه زانوی ِ غم است

بغل کنیم



همه چی دود ِ

اشک بریز،فاصله ی ِ این قصه را...

داستان اصلا این نیست؛

جمعه را اشک می ریزد 

کوچه در غروبِ پاییز؛ 

 

(ح.ر)