ساعت؛یادم نمیاد
ادامه اش اینکه با آقای ِ شاهین نیا دیداری داشتیم،کتاب پرنده کوچولو رو گرفتیم و هر چند دقیقه یکبار،یکجایی روی ِ زمین،یک گوشه ای ولو میشدیم و آه و سیگار میکشیدیم!از این همه شلوغی و گرما و ممیزی و خسته گی البته!
ساعت؛فکر کنم 4،ناهار،همین
ساعت 5،فرهنگسرای ِ کتاب،پگاه و کمی صحبت و غزل،البته سقف داشت روی ِ سرمان خراب می شد.
ساعت 6،مترو،مترو،مترو
ساعت 7.30،میدان آزادی،اینبار قزوین 2 نفر و کوله ای پر از قافیه و وزن!
*
بعد از مدت ها:
صدای تو
از گل/دسته های این اتاق پخش می شود!
من
به نماز می ایستم؛
ساعت 6 صُبح،هوا گرگ و میش،تهران دو نفر!
ما هم دونفر بودیم،اما ماشین حرکت نکرد،باز هم تهران دو نفر،یا راننده مشکل داشت،یا ما دونفر،دو نفر نبودیم.
ساعت 8 صُبح،
"ای که بی تو خودم و تک و تنها میبینم...."
میدان ِ آزادی و من که از چُرت بیدار میشم.
سیگار،فندک،زنگ ِ تلفُن.نفر ِ سوم هم به جمع ما اضافه شُد.
ساعت 8.5 صُبح،مترو،مترو،مترو،
ساعت 10 صُبح،مصلی،نمایشگاه کتاب ِ خلوت،هوای ِ همچنان خُنک و سربازی که کیک و ساندیس میخورد.
دیگر زمان مهم نبود،فقط مکان مهم بود!راهروی ِ 19،20،21،22،23....غرفه ها هم همینطور پُشت هم نادیده گرفته میشدند و غرفه ی ِ 23/فصل ِ پنجم.حتی پلاک خانه را،ساراییسم،چسبی به نام ِ زخم،گپُ و گُقت با سید احمد حسینی و ما که منتظر ِ مهدی موسوی بودیم...
(الان باید برم،ادامه در پُست بعدی)