باز هم فرصتی دیگر
باز هم هیاهو و فریاد
بازهم جنگ جنگ تا پیروزی.
باز خیابان و شعار و مشت های گره کرده...
باز هم دو انگشت
به نشانه ی عشق بالا آمده
باز گوشِ کرِ خیابان!
باز صدای دلخراش مرگ و ننگ بر تو
باز ضیافتِ مرگ خونین!
باز من آمده ام،
تا با صدای بی صدایی
نام میهنم را فریاد بزنم
ای زهیر من!
تو را چون پرنده ای
بی بال،بی پر،
در قفسی بی در،بی پبکر
به بند کشیده اند.
باید این قفس را شکست،
و این وطن را
رهایی بخشید...
و از نو
نور ستاره ها را در آسمان لاجوردی شب
به انتظار نشست...
و شاید
با هم،بخوانیم
سرود یار دبستانی را
در حیاط خلوت دلمان
وشاید سبزهایمان
روی پیشانی ها بدرخشد،
بدون هیچ دلهره ای...
رها1388/12/28
دیشب کسی را کُشتم
بدون اینکه ماشه ای را چکانده باشم
یا خونی بریزم
و جای ِ دست هام روی ِ گردن ِ کسی مانده باشد
تمام چاقو ها هم
دست نخورده سر ِ جایشان هستند
دیشب کسی را کُشتم
در حالی که لبخند می زدم
و چراغ ِ اتاق را خاموش می کردم...
مرا از دست بده