ساعت؛یادم نمیاد
ادامه اش اینکه با آقای ِ شاهین نیا دیداری داشتیم،کتاب پرنده کوچولو رو گرفتیم و هر چند دقیقه یکبار،یکجایی روی ِ زمین،یک گوشه ای ولو میشدیم و آه و سیگار میکشیدیم!از این همه شلوغی و گرما و ممیزی و خسته گی البته!
ساعت؛فکر کنم 4،ناهار،همین
ساعت 5،فرهنگسرای ِ کتاب،پگاه و کمی صحبت و غزل،البته سقف داشت روی ِ سرمان خراب می شد.
ساعت 6،مترو،مترو،مترو
ساعت 7.30،میدان آزادی،اینبار قزوین 2 نفر و کوله ای پر از قافیه و وزن!
*
بعد از مدت ها:
صدای تو
از گل/دسته های این اتاق پخش می شود!
من
به نماز می ایستم؛
به نماز می ایستم...
:s
دوسش داشتم...
!
جات خالی بود حسین جان . اما صحبتت با پگاه جان بود و صحبتت که باشه ، تو هم هستی...به امید دو هفته بعد
قبیله قبیله فدایی دارید!
بعد از مدتها چقد خوبه
سپاس
من همیشه قضاشو بعدن می خونم
کاش میشد میدیدمت...
دلم برایت تنگ بود آدم برفی جان
کی اومدی حسین؟!کاش میدیدیم همو!
بی سر و صدا اومدم!
جاتون خالی بود جمعه!
دورکعت عشق می خوانم
در هر رکعت هزار بار نام تو را
راستی
رکعت چندمم؟!
بله،خبرا رسید.جامون خالی بود!
خسته نباشی :)

نمازت هم تقبل الله
:))
مرسی ضعیفه جان!
کوله ی پر از قافیه و وزنت را من شاهد بودم. و کلاهت را!
ممنون از تلنگرهای خوبت به احساس شعرم. چه خوب وصل میکنی مرا به آنچه باید وصل شم!
بعد از مدت ها ی خوبی هم داشتی. مرسی
کلاه من و از کجا دیدی؟!
خواهش میکنم پگاه عزیز.احساس خوبی دارم بعد از این تلنگرهایی که خوردی.
پرچم بالاست .
ولی
من کیک و ساندیس و بستنی مگنوم نخوردم :)
وقتی میبینم این آخوندای مادر فلان(!!!) همش از نماز میگن و نماز میخونن و بعدش هزار و یک کثافتکاری میکنن که خوب خوبش کلاهبرداری و کلاهگذاری و مال حروم خوردنه، یه جورایی از دین هم بدم میاد چه برسه به اصل و فرعش... البته معلومه که اینا ربطی به خدا و پیغمبر و دین ندارن ولی این به ظاهر نمایندههای خدا، خدا رو از دل مردم بیرون کردهاند، درست و حسابی.
نمایشگاه کتاب: هشتاد هزار تومان کتاب خریدم... هشتصد هزار تومان نخریدم!
پرنده کوچولو نه پرنده بود
نه کوچولو
باافتخار لینک شدید
ممنون.