آنقدر کم شده ای
که خلوتم را به هم نمیزنی!
در عجبم! لحظه ها و ثانیه ها بی تو نیز میگذرند........
گذر گذر گذر کنم!
مرسی رهاآنقدر کم شده است که به نوشتن نمی آید.نمیتونم بنویسم!
بنویس بچه جان!
من باور نمیکنم . . . چون هنوز مینویسی . . .
مچم و گرفتی!
میفهمم حسین!اینو بدجور میفهمم!...
:!
آنقدر کم شده ای که اگر باز هم قدم هایت هم قدم قدم هایم شوند ...دیگر صدای قدم هایت را نمی شناسم...
کمتر حتی...
آهان!!حالا شد...
بله:)
حس می کنم خلوت بی او را
همان روایت همیشگی
...(حسین جان برای پست مهمان هرچه در نظر داری به صورت کامنت خصوصی بگذار)
چشم،مزاحم میشم...
کم ..کوچککوچکتر حتی..
ترترتر
بعضی از پستات دیگه جیزی حرفی ندارهبرای گفتن این پستت هم همین طور
چی بگم!
زود فراموشش کردی!
این که ازش مینویسم،حتی اینطوری،یعنی فراموشش نکردم.
مهم اینه که هنوز هست !
دقیقا
دیوانه ها ...قسمت 38 ام..یا..واینک پایانی برای دیوانه خانه شماره 5..با حضور تمام شخصیت های مهمی که در دیوانه خانه حضور داشته اند..و با حضور افتخاری:دکتر آژیدهاک..از ساعت 22..فقط در دیوانه خانه شماره 5..سبز باشی!
چه تلخ شد...
چقدر روزهایم ... پر است از ن َ بودنت !! ...
...
غیر ممکنه..!
به احتمال زیاد!
به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من
صبرکن:نوشتم!
انهم در...شلوغترین...خلوت هام رفیق...دمتگرم...
کاش کم شده باشد..بیشتر از این....
انقدر خودم را بهم میزنی که به خلوتم نمیرسی...
آنقدر پرم از تو که کم مانده ببارم...غ طریقی نمیخام خلوتت رو بهم بزنم فقط خواستم بگم با این زمانه ی بی های و هوی لال پرست به روزم
شما تاج ِ سر ما هستی آقای ِ سین!
دیر اومدی ای رفتهطعمت از دهن افتاددل دلزده شد از توآهنگ تو رفت از یاد
حس میکنم که درد ِ مشترکی رفیق.
خیلی قشنگ بیان میکنی ..همه احساستو ..یه مدت فقط میومدم میخوندم اما الان دلم خواست یه چیزی بگم ..شاید بهتر باشه بگی : چه قاطعانه نیستی !
هر چی شما بگی!
شایدم خلوتت آنقدر سنگین است !که با هیچ کسی ؛ از بین نمیرود !
باشد که رستگار شویم...
چرا هیچ کس حرف امیدوار کننده ای نمیزنههمه دارن مینالن!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این شعر یا کرسی شعر،واسه من کلی امید داشت...
وقتی هست نمیفهمیمش...
دقیقا!حالا چرا!؟
کم شده ای رها!حالا من هی می گم شما بگو نه!
لینک بذار بیام بهت سر بزنم!
کم شدن ... مسری است انگار همه دارند کم کم ...کم می شوند
فقط کم شوند خوب،باشند حداقل!
چقدر عالی!
مرسی فروغ...
خلوتی باشد اگر...
ای کاش ای کاش ای کاش
نوبت منه بگم:بنویس فرزندم
چشم؛
حسین خیلی با احساس می نویسی.حرفی دیگه ندارم بنویسم
شما با احساس درک می کنید!مرسی...
آنقدر دوری که در شعر های من سه نقطه شده ای...
سه نطفه!
کاش انقدر بود تا فرصتی برای خلوت نبود.به من هم سری بزنی خوشحال میشم.
در عجبم! لحظه ها و ثانیه ها بی تو نیز میگذرند........
گذر گذر گذر کنم!
مرسی رها
آنقدر کم شده است که به نوشتن نمی آید.نمیتونم بنویسم!
بنویس بچه جان!
من باور نمیکنم . . . چون هنوز مینویسی . . .
مچم و گرفتی!
میفهمم حسین!
اینو بدجور میفهمم!
.
.
.
:!
آنقدر کم شده ای
که اگر باز هم قدم هایت هم قدم قدم هایم شوند ...
دیگر صدای قدم هایت را نمی شناسم...
کمتر حتی...
آهان!!
حالا شد...
بله
:)
حس می کنم خلوت بی او را
همان روایت همیشگی
...
(حسین جان برای پست مهمان هرچه در نظر داری به صورت کامنت خصوصی بگذار)
چشم،مزاحم میشم...
کم ..
کوچک
کوچکتر حتی..
تر
تر
تر
بعضی از پستات دیگه جیزی حرفی ندارهبرای گفتن این پستت هم همین طور
چی بگم!
زود فراموشش کردی!
این که ازش مینویسم،حتی اینطوری،یعنی فراموشش نکردم.
مهم اینه که هنوز هست !
دقیقا
دیوانه ها ...
قسمت 38 ام..
یا..
واینک پایانی برای دیوانه خانه شماره 5..
با حضور تمام شخصیت های مهمی که در دیوانه خانه حضور داشته اند..
و با حضور افتخاری:دکتر آژیدهاک..
از ساعت 22..
فقط در دیوانه خانه شماره 5..
سبز باشی!
چه تلخ شد...
چقدر روزهایم ...
پر است از
ن َ بودنت !! ...
...
غیر ممکنه..!
به احتمال زیاد!
به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من
صبرکن:نوشتم!
انهم در...
شلوغترین...
خلوت هام رفیق...
دمتگرم...
کاش کم شده باشد..بیشتر از این....
انقدر خودم را بهم میزنی که به خلوتم نمیرسی...
آنقدر پرم از تو که کم مانده ببارم...
غ طریقی
نمیخام خلوتت رو بهم بزنم فقط خواستم بگم با این زمانه ی بی های و هوی لال پرست به روزم
شما تاج ِ سر ما هستی آقای ِ سین!
دیر اومدی ای رفته
طعمت از دهن افتاد
دل دلزده شد از تو
آهنگ تو رفت از یاد
حس میکنم که درد ِ مشترکی رفیق.
خیلی قشنگ بیان میکنی ..
همه احساستو ..
یه مدت فقط میومدم میخوندم اما الان دلم خواست یه چیزی بگم ..
شاید بهتر باشه بگی : چه قاطعانه نیستی !
هر چی شما بگی!
شایدم خلوتت آنقدر سنگین است !
که با هیچ کسی ؛ از بین نمیرود !
باشد که رستگار شویم...
چرا هیچ کس حرف امیدوار کننده ای نمیزنه
همه دارن مینالن!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این شعر یا کرسی شعر،واسه من کلی امید داشت...
وقتی هست نمیفهمیمش...
دقیقا!
حالا چرا!؟
کم شده ای رها!
حالا من هی می گم شما بگو نه!
لینک بذار بیام بهت سر بزنم!
کم شدن ... مسری است
انگار همه دارند کم کم ...کم می شوند
فقط کم شوند خوب،باشند حداقل!
چقدر عالی!
مرسی فروغ...
خلوتی باشد اگر...
ای کاش ای کاش ای کاش
نوبت منه بگم:بنویس فرزندم
چشم؛
حسین خیلی با احساس می نویسی.حرفی دیگه ندارم بنویسم
شما با احساس درک می کنید!
مرسی...
آنقدر دوری که در شعر های من سه نقطه شده ای...
سه نطفه!
کاش انقدر بود تا فرصتی برای خلوت نبود.
به من هم سری بزنی خوشحال میشم.