باز هم فرصتی دیگر
باز هم هیاهو و فریاد
بازهم جنگ جنگ تا پیروزی.
باز خیابان و شعار و مشت های گره کرده...
باز هم دو انگشت
به نشانه ی عشق بالا آمده
باز گوشِ کرِ خیابان!
باز صدای دلخراش مرگ و ننگ بر تو
باز ضیافتِ مرگ خونین!
باز من آمده ام،
تا با صدای بی صدایی
نام میهنم را فریاد بزنم
ای زهیر من!
تو را چون پرنده ای
بی بال،بی پر،
در قفسی بی در،بی پبکر
به بند کشیده اند.
باید این قفس را شکست،
و این وطن را
رهایی بخشید...
و از نو
نور ستاره ها را در آسمان لاجوردی شب
به انتظار نشست...
و شاید
با هم،بخوانیم
سرود یار دبستانی را
در حیاط خلوت دلمان
وشاید سبزهایمان
روی پیشانی ها بدرخشد،
بدون هیچ دلهره ای...
رها1388/12/28
حیف از گلامون حیف از سرخی شون حیف رهای عزیز!!!
اینو که خوندم یاده سیگار و بهمنت افتادم...
کدوم میهن؟
انگار همیشه یتم های سر راهی بودیم بدون خانه و کاشانه...
فعلاْ که گاو پیشونی سفیدیم...کی سبز شه آیندگان دانند و بس....
روزهای روشن می آیند ... روز هایی که آسمانشان آبی و زمین شان قرمز ست ... روز های خوب در راهند
شاید ... یه روز ... با امید زنده ایم
وطن یعنی دویدن در پی نان..
تو
تو تا حالا کجا بودی رفیق دیریافته