این طور فکر کُن!
من به خانه بر میگردم
تو لم داده ای روی ِ مُبل
و غذا
بوی ِ دست های ِ تو را می دهد.
دی ماه ِ نود
وای حسین تو بینظیری!فک کن رو مبل نشسته بود و مینوشت و غذائی که بوی دستامو میداد جلوش میجیدم چقد واژه میساخت وای اگه بود...
حیف که همه اش رویاست فقط...
فکرهای خوشمزه:)
..و من که تمام تو را مزه مزه کنم !!
این طور فکر کُن!واقعا تنها کاری که میشه کرد...
همیشه به این فکر میکنم که اگر فکر و خیال نبود حال و روزمان بهتر میشد یا حالا که هست حالمان بهتر ست ... هر چه هست درد دارد و لذت ...
غذابوی ِ دست های ِ تو را می دهد...هزار آفرین رها
فکر کردنش هم بد نیست چرا که گفتهاند: وصف العیش، نصف العیش !
همش یه طرفاین یه طرف:و غذابوی ِ دست های ِ تورا می دهد!!!فهمیدن ِ این عشق برای من ِ پیرمرد که سالهاست بوی عشق به مشامم نرسیده سخته، ولی ببین چه زیبا نوشتی که من هم با تمام وجود لمس و درکش کردم حسینآفرین
چه عاشقونه ی عاشقی داری تو؛ حسین
در حسرت یک نعره ی مستانه بمردیمویران شود این شهر که میخانه ندارد
حتی نمیتونم بهش فکر کنم...
و دستهایت بوی مایه دست شویی !البته این قسمت خوش بینانه ی داستانه
و توو او سرشار از رایحه ی خوشبختی.
بزرگوار هستید رهای عزیز
چه خوب است اینطور...
وقتی پستت رو خوندم یادش نبود که یبار در مورد همین حرف زده بودیم!!!پس چه فایده او بیاید و من نشسته باشم روی مبل و غذا بوی دست هایم را بدهد یا ندهد هوم؟!
وای رفیق پیدات کردممن فیلتر شدملینکمو اصلاح کنخوشحالم که هستی
سلام دوستم خوبی؟کسی به نام ادرس وبلاگم و عنوان و نیز عکس وبلاگم وبلاگ ساخته! خواستم بگم این "جام امید در همه ایام زهر داشت"www.ghasedakekavir.blogfa.comمن نیستم.
زندگیه شیرین....
امان از این نوشته هات
شما لُطف دارید...
چرا من هر دفعه اینجا شکه می شم؟چرا من همیشه اینجا می تونم خودم رو بخشی از این رویاها تصور کنم؟چرا این حس و حال ها تموم نمی شند؟استادی!!!!!!!!
وای حسین تو بینظیری!
فک کن رو مبل نشسته بود و مینوشت و غذائی که بوی دستامو میداد جلوش میجیدم چقد واژه میساخت وای اگه بود...
حیف که همه اش رویاست فقط...
فکرهای خوشمزه:)
..و من که تمام تو را مزه مزه کنم !!
این طور فکر کُن!
واقعا تنها کاری که میشه کرد...
همیشه به این فکر میکنم که اگر فکر و خیال نبود حال و روزمان بهتر میشد یا حالا که هست حالمان بهتر ست ... هر چه هست درد دارد و لذت ...
غذا
بوی ِ دست های ِ تو را می دهد...
هزار آفرین رها
فکر کردنش هم بد نیست چرا که گفتهاند:
وصف العیش، نصف العیش !
همش یه طرف
این یه طرف:
و غذا
بوی ِ دست های ِ تورا می دهد!!!
فهمیدن ِ این عشق برای من ِ پیرمرد که سالهاست بوی عشق به مشامم نرسیده سخته، ولی ببین چه زیبا نوشتی که من هم با تمام وجود لمس و درکش کردم حسین
آفرین
چه عاشقونه ی عاشقی داری تو؛ حسین
در حسرت یک نعره ی مستانه بمردیم
ویران شود این شهر که میخانه ندارد
حتی نمیتونم بهش فکر کنم...
و دستهایت بوی مایه دست شویی !
البته این قسمت خوش بینانه ی داستانه
و تو
و او
سرشار از رایحه ی خوشبختی.
بزرگوار هستید رهای عزیز
چه خوب است اینطور...
وقتی پستت رو خوندم یادش نبود که یبار در مورد همین حرف زده بودیم!!!
پس چه فایده او بیاید و من نشسته باشم روی مبل و غذا بوی دست هایم را بدهد یا ندهد هوم؟!
وای رفیق پیدات کردم
من فیلتر شدم
لینکمو اصلاح کن
خوشحالم که هستی
سلام دوستم خوبی؟
کسی به نام ادرس وبلاگم و عنوان و نیز عکس وبلاگم
وبلاگ ساخته! خواستم بگم این "جام امید در همه ایام زهر داشت"
www.ghasedakekavir.blogfa.com
من نیستم.
زندگیه شیرین....
امان از این نوشته هات
شما لُطف دارید...
چرا من هر دفعه اینجا شکه می شم؟
چرا من همیشه اینجا می تونم خودم رو بخشی از این رویاها تصور کنم؟
چرا این حس و حال ها تموم نمی شند؟
استادی!!!!!!!!