خلاصه داستانی دارد؛هر جایِ تنِ تو.
ح.ر
می خواهم با کسی رهسپار شوم که دوستش می دارمنمی خواهم بهای این همراهی را با حساب و کتاب بسنجَمیا در اندیشه خوب و بَدَش باشم.نمی خواهم بدانم دوستم می دارد یا نه.می خواهم بروم با آنکه دوستش می دارم. ((برتولت برشت))
بله تنش شاید طعم بوسه رو چشیده باشه شاید شلاق شاید داغ
روزی همین داستان بر بادت میدهد...
و زندگی میکنم من با این داستان...
نقشه تن عشق آدم اولین چیزیه که باس از بر بشی...خالا...موها...و..وو./عرض ارادتیه بش وقتی بدونه
این خوب بود حسین.../
منظورت از ام سرطان چیست؟
منظور 14 تیر است...شرمنده اگه من توضیح دادم!اون خلاصه اولش خیلی خوب بود..سبز باشی!
هر جای تن توهر جای بی جا
حواست باشه آخر داستانش کلاغه به خونه برسه...دانی که...؟
نوشته هاتو می خونم رفیق..
همه هستی ات رمانی میشود خانمان سوز...بدنت را روا مدار بر من!!
باید یه روز سر فرصت داستانهاشو برام تعریف کنی
و قهرمان تمام این داستان ها .....
داستانهایش را رمان بنویس
داستان....همه چی فقط یه داستانه و همه ی داستانا پایان داره....گفتیم سری زده باشیم
...
خوشا شرح این خلاصه !
با تمام احساسم حسش کردم.
خلاصه قضیه ای دارد این ایجاز شما!+با داستانی به نام "دو خودفروخته در ماشین" آپ می باشیم...زمانی که فاحشه بودن جنسیت نمی خواهد!
و ۱۸اٌم ات سرطانی شده بر روح و روان ما...تشبیه زیبایی بود حسین جان.
میلینکی مارا ؟ باشد که رستگار شویم
از بر باش و شب ها زمزمه اش کن بلکم خوابت ببرد
ممنون حسین جان
!
خلاصه نه . . . طولانی . . .
ممنونم هانیه.که هستی...
و عجب داستانهایی. مجموعه ای از مینیمال های فشرده
خوشحالم کوروشِ عزیزِ؛که اینجایی.
مدتهاست که مرگ عدالت را جلوی چشمان خود دیده ایم....
تمام هستیم خراب میشود و این داستان همچنان باقیست
می خواهم با کسی رهسپار شوم که دوستش می دارم
نمی خواهم بهای این همراهی را با حساب و کتاب بسنجَم
یا در اندیشه خوب و بَدَش باشم.
نمی خواهم بدانم دوستم می دارد یا نه.
می خواهم بروم با آنکه دوستش می دارم.
((برتولت برشت))
بله تنش شاید طعم بوسه رو چشیده باشه شاید شلاق شاید داغ
روزی همین داستان بر بادت میدهد...
و زندگی میکنم من با این داستان...
نقشه تن عشق آدم اولین چیزیه که باس از بر بشی...خالا...موها...و..وو./عرض ارادتیه بش وقتی بدونه
این خوب بود حسین.../
منظورت از ام سرطان چیست؟
منظور 14 تیر است...شرمنده اگه من توضیح دادم!
اون خلاصه اولش خیلی خوب بود..
سبز باشی!
هر جای تن تو
هر جای بی جا
حواست باشه آخر داستانش کلاغه به خونه برسه...
دانی که...؟
نوشته هاتو می خونم رفیق..
همه هستی ات رمانی میشود خانمان سوز...
بدنت را روا مدار بر من!!
باید یه روز سر فرصت داستانهاشو برام تعریف کنی
و قهرمان تمام این داستان ها .....
داستانهایش را رمان بنویس
داستان....همه چی فقط یه داستانه و همه ی داستانا پایان داره....
گفتیم سری زده باشیم
.
.
.
خوشا شرح این خلاصه !
با تمام احساسم حسش کردم.
خلاصه قضیه ای دارد این ایجاز شما!
+با داستانی به نام "دو خودفروخته در ماشین" آپ می باشیم...زمانی که فاحشه بودن جنسیت نمی خواهد!
و ۱۸اٌم ات سرطانی شده بر روح و روان ما...
تشبیه زیبایی بود حسین جان.
میلینکی مارا ؟ باشد که رستگار شویم
از بر باش و شب ها زمزمه اش کن بلکم خوابت ببرد
ممنون حسین جان
!
خلاصه نه . . . طولانی . . .
ممنونم هانیه.که هستی...
و عجب داستانهایی. مجموعه ای از مینیمال های فشرده
خوشحالم کوروشِ عزیزِ؛که اینجایی.
مدتهاست که مرگ عدالت را جلوی چشمان خود دیده ایم....
تمام هستیم خراب میشود
و این داستان همچنان باقیست