سلام دوست عزیزم... من اومدم.... مرسی که تو این مدت تنهام نذاشتی این خیلی خوشحالم میکنه...خیلی.... عذر میخوام به خاطر جوابای که ندادم..خیلی الانم خیلی خوشحال میشم که بیای پیشم و مثل همیشه خوشحالم کنی[لبخند][لبخند] بازم ازت ممنونم...خیلی.... [گل][گل]
چاره ی دیگر مجنون بودن و لذت بردن از جنون است اگر می خواهی باشی پس باش اما مجنون درستی باش از ان حسابی هایش... و به خوشبختی او بیاندیش اما چاره ی دیگر آزادی از قید تعلقات است الان اسم تو حسین است اما اگر هر زمان از قید تعلقاتت رها شدی حسین رها هستی دوست من خوب بیاندیش و بی هیچ گونه تعصب فکری...
یعنی میشه زیباتر از این توصیف کرد./
پایدار باشی .
کجا بودی شما!
زنده باشی.
فنجان چای سنگین...
به سنگینیه درک این قسم از قسمت...
ریخته روی سال شمار زندگیم!!!
آخ که چقدر درد دارد...
سوختن دست اندیشه!
(بازم ممنون!)
همیشه نباید جوابِ کامنت داد که!
همون فنجون چایی رو بچسب!
آهن بدنم کمِ!
پایان حکایتم شنیدن دارد
من عاشق او بودم او عاشق او
شاید. . .
یعنی خیانت؟
نه. . .
بهتر از این نمی شد نوشت
واقعا زیبا بود
ممنونم از این که هستید
این واقعا خوب بود پسر ..
مرسی
خدایِ من. . .
و او همچنان بازیچه دستهای اوئی دیگر
و در حالِ فرار.
نوشته هات حرومه.
میدونم...میدونم.
و قندون چشمهاش...
کنارِ سینیِ شِکَم!
او...او...او.... همیشه او می اید خراب می کند و می رود....
نه من می مانم و نه تو....
مرسی مهسایِ عزیز.
نمیدانم او را مقصر بدانم یا تورا...یا...خودم را...
لعنت بر هر سه مان!
سلام دوست عزیزم...
من اومدم....
مرسی که تو این مدت تنهام نذاشتی این خیلی خوشحالم میکنه...خیلی....
عذر میخوام به خاطر جوابای که ندادم..خیلی
الانم خیلی خوشحال میشم که بیای پیشم و مثل همیشه خوشحالم کنی[لبخند][لبخند]
بازم ازت ممنونم...خیلی....
[گل][گل]
میام پیشت . . .
موهای تو اما..
اها یادم نبود کچلی
نه اتفاقا!موهام خیلی بلند شده،
چاره ی دیگر مجنون بودن و لذت بردن از جنون است
اگر می خواهی باشی پس باش
اما مجنون درستی باش از ان حسابی هایش...
و به خوشبختی او بیاندیش
اما چاره ی دیگر آزادی از قید تعلقات است
الان اسم تو حسین است اما اگر هر زمان از قید تعلقاتت رها شدی حسین رها هستی دوست من
خوب بیاندیش و بی هیچ گونه تعصب فکری...
من از آن روز که در بندِ توام(او)آزادم.
گاهی بیزارم از این ضمیر غایب....
چای یخ کرده ...
گورِ پدرِ چای و این ضمیر غایب.
یکی فنجون رو برداره!
.
.
.
با دستاشو سالنامه چه میکنی!
خوب میشد
چی؟مطمئنی!
یعنی داری با این تصورات خودت را به مرز جنون می کشونی.
شب تو بغل کی خوابیده ، موهاش تو دستای کیه. کی تو خونه کنارشه.
حالا دیگه اون تو را ازاد نمی ده. خودت هستی که سوهان روحت شدی
نمیدونی چه لذتی داره.
خوب توصیفش کردی ...
بیشتر اوقات نمی دونم بذارم از کنارش رد شم یا وایستم و بهش دقت کنم / یعنی جدیش بگیرم
دل می سوزه برای همه اونایی که به عشقشون نرسیسدن ...
حتی اگه واسه تو یه داستان باشه
کاش می دونستی نرسیدن چه حسی داره !!
میدونم چه حسی داره ها!خوب نگا کن...
خیلی خوب تموم کردی شعرت رو !
وقتی خوندمش انتظار این پایان رو نداشتم . . .
این او همون سوم شخصه مزاحمه ها!!!
مزاحم همیشگی!!!
چطوری سحر. . .
آره،همونه.
بهتر بود میگقتی موهایت و خودت !
زیبا بود عاشقیا
شایعست...
ول کن پسر.این که غصه نداره.برو سراغ مو های اون یکی.