من از پشت پرده ها میبینم،سایه هایِ فکرِ یک مشت انسان.
رو به روی من،روی دیوار های شهر،به هم می آمیزند.
گاه میدوند،به روی زمین می خوابند،و به روی هم،گاهی.
میجنگد و میرقصند.ایستاده میمیرند.
و صبح با شکفتن خورشید،پرپر میشوند.
اول :-)
:)
و کاش در سپیده دم میعاد عاشقان من بیدار بودم و پرواز عروج شان را نظاره میکردم لعنت به خواب همه ما خواب بودیم در پرواز انسان های ازاد ما هنوز در خوابیم خواب خوا...........
خواب به چشمان ترم حرام است انگار...
هیـــــس!.....
بذار شب بمونیم!
این همون هیس صدا شو در نیاره قشنگ بود داداشی کاش بشد فریاد زد
سایه رو نمیشه فریاد زد.
به کسی نگو داری آینده رو می بینی آینده ای که هر روزتکرار می شود انگار. هیس...
نمیگم.چشم رفیق.
« چنان غمگین ام،که در من هزار سگ به دنیا نیامدهبه هزار کودک به دنیا نیامده پارس می کنند »
غمگین هستی دیگر!
داداش آرومتر بگو هییییییییییییییییس!
چَشِم آبجی.
اگه راست میگی من الان به چی فکر میکنم؟
به پوریا...
خیلی دوسش داشتم حسین
خودمم...
و روزا دلم واسشون تنگ میشه . . .
ای سایه هایِ بی شرف...
بی ادبی است ولی اول و آخرش به گاه می روند
دقیقا!اول و آخری نداره.همش یکیه..
جالب بود ولی من متوجه نشدم چه ارتباطی بین عنوان-هیس-با نوشته ات وجود داشت!!!
یعنی صداشو در نیار...
این اصلا کرسی شعر نبود حسین...اصلا...
یاوه بود.میدونم.
زنده باد بیداری زنده باد عصیا ن بر رخوت
شما بیداری؟
چه کامنت پر رمز و رازی!
نه داشتم به شام فکر میکردم دیدی نمیتونی بخونی فکرارو
قکرا تو هم میلونن.واضح نیست کی به کیه.
چشم بصیزت و گوش بصیرت و از این جور حرفا دیگه حسین
یچیزی توی همین مایه ها!
خیلی این قشنگ بود..خیلی...
مرسی نازنین...خیلی.
این چی می گه رها؟خیلی فرق داشت...
آره احتمالا فرق داشتم.
مثل انتظار پشت در اتاق عمل می مونه و بغضی که با صورت هس گونه پرستار لال میشه.../
مُرد؟
آهسته تر صبح می شه این روزا... صدای درد دیوارا کر می کنه...درد می کشن... درد می کشیم
میپیچیم تو هم از این دردا.
ما دیوار نیستیم ولی خوب ادای دیوارا رو در میاریم...
خوب حس سرد دیوارا رو داریم.
به اشاره ی دستانت برای سکوتم گوش دادم حرف هایت را با سکوت خواندم .
لال مونی!
فکر خیلی از انسانها اونقدر ها هم ارزش دیدن نداره
همه رو نمیبینیم رفیق.
ببخشید برا چی هیس؟!خودت که داری داد میزنی...متنت میگه
شما صداشو و در نیار.
تا کی می خوای آروم بگی من می گم داد بزن هر چه بادا باد
سکوتم از فریاد بلندتره.
چه سایه های کثیفی ...
چیزی که این وسط رخ میدهد، بیهودگی محض است!و تکرار ، هر صبح تکرار می شود!!!
نمی دونم شاید فقط همیشه ادمای بیدار خیلی بیشتر در زندگی زجر می کشن چون چیزایی رو می بینن کهبقیه نمیبینن
عجل قشنگ بود
عجب!
اول :-)
:)
و کاش در سپیده دم میعاد عاشقان من بیدار بودم و پرواز عروج شان را نظاره میکردم لعنت به خواب همه ما خواب بودیم در پرواز انسان های ازاد ما هنوز در خوابیم خواب خوا...........
خواب به چشمان ترم حرام است انگار...
هیـــــس!.....
بذار شب بمونیم!
این همون هیس صدا شو در نیاره
قشنگ بود داداشی
کاش بشد فریاد زد
سایه رو نمیشه فریاد زد.
به کسی نگو داری آینده رو می بینی آینده ای که هر روزتکرار
می شود انگار. هیس...
نمیگم.چشم رفیق.
« چنان غمگین ام،
که در من هزار سگ به دنیا نیامده
به هزار کودک به دنیا نیامده پارس می کنند »
غمگین هستی دیگر!
داداش آرومتر بگو هییییییییییییییییس!
چَشِم آبجی.
اگه راست میگی من الان به چی فکر میکنم؟
به پوریا...
خیلی دوسش داشتم حسین
خودمم...
و روزا دلم واسشون تنگ میشه . . .
ای سایه هایِ بی شرف...
بی ادبی است ولی اول و آخرش به گاه می روند
دقیقا!اول و آخری نداره.همش یکیه..
جالب بود ولی من متوجه نشدم چه ارتباطی بین عنوان-هیس-با نوشته ات وجود داشت!!!
یعنی صداشو در نیار...
این اصلا کرسی شعر نبود حسین...اصلا...
یاوه بود.میدونم.
زنده باد بیداری زنده باد عصیا ن بر رخوت
شما بیداری؟
چه کامنت پر رمز و رازی!
نه داشتم به شام فکر میکردم دیدی نمیتونی بخونی فکرارو
قکرا تو هم میلونن.واضح نیست کی به کیه.
چشم بصیزت و گوش بصیرت و از این جور حرفا دیگه حسین
یچیزی توی همین مایه ها!
خیلی این قشنگ بود..خیلی...
مرسی نازنین...خیلی.
این چی می گه رها؟
خیلی فرق داشت...
آره احتمالا فرق داشتم.
مثل انتظار پشت در اتاق عمل می مونه و بغضی که با صورت هس گونه پرستار لال میشه.../
مُرد؟
آهسته تر صبح می شه این روزا... صدای درد دیوارا کر می کنه...
درد می کشن... درد می کشیم
میپیچیم تو هم از این دردا.
ما دیوار نیستیم ولی خوب ادای دیوارا رو در میاریم...
خوب حس سرد دیوارا رو داریم.
به اشاره ی دستانت برای سکوتم گوش دادم
حرف هایت را با سکوت خواندم .
لال مونی!
فکر خیلی از انسانها اونقدر ها هم ارزش دیدن نداره
همه رو نمیبینیم رفیق.
ببخشید برا چی هیس؟!خودت که داری داد میزنی...متنت میگه
شما صداشو و در نیار.
تا کی می خوای آروم بگی من می گم داد بزن هر چه بادا باد
سکوتم از فریاد بلندتره.
چه سایه های کثیفی ...
چیزی که این وسط رخ میدهد، بیهودگی محض است!
و تکرار ، هر صبح تکرار می شود!!!
نمی دونم شاید فقط همیشه ادمای بیدار خیلی بیشتر در زندگی زجر می کشن چون چیزایی رو می بینن کهبقیه نمیبینن
عجل قشنگ بود
عجب!