قمار باز

آزادی بی بها نیست

قمار باز

آزادی بی بها نیست

امشب...

امشب،از عمق بی کران آسمان-باران،چون حیوانی درنده-می درد. 

من خسته و نالان از این همه درد.به امید دیدن تصویری از تو به پنجره ی اتاقم خیره مانده ام. 

مهتاب می تابد،باد می وزد و جغد همسایه چه هولناک آواز می خواند،پالتویم را می پوشم،چترم را بر میدارم.به خیابان می روم. 

خیابان سر مست از هم آغوشی باران-مغرورانه به خود می بالد و عطر دلنواز آمیزش آن ها،چون خاطره ای خوش روحم را می آلاید. 

سکوتی دهش تمام خیابان های شهر را فراگرفته است.تمام پنجره ها ی شهر به روی شب بسته است.اما روح من،چون اسبی افسار گسیخته.در کوچه پس کوچه های دل این شهر،به دنبال نشانه ای از تو برای بوسیدن آن است. 

امشب حال من طور دیگری ست! 

باز یادت،حفره های قلبم را به هیاهو واداشته و درونم آشفته از آن است.و من بی هیچ،به تماشای آن نشسته ام.امشب تو را با تمام ذرات وجودم خواهانم،هستی من-غم نبودنت تا عمق استخوان های مغزم رخنه کرده است و ذره ذره اجزای تنم تو را فریاد می زنند. 

و دستان سردم!دستان سردم،به انتظار لمس دستان آفتابی توست.چشمانم بر روی هم نهادم،تا

بشود از این شب عبور کرد.غباری از اشک در برابر دیدگانم،چون حصاری پولادین راه خواب آلودگی ام را بسته است.تا پلک بر هم می گذارم فریادشان بلند می شود و بیدار می شوم.امشب می گریم برای شقایق های حیاط خانه مان که از رفتنت شوکه شدند.خشکیدند.... 

و پرنده هایی که دیگر به دیدنمان نیامدند. 

و من امشب،چترم را بستم. 

لخت و عور به جنگ باران رفتم. 

تا شاید باران،آشفتگی ام را بشوید و  ببرد... 

نظرات 31 + ارسال نظر
حسام دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:14 ب.ظ http://www.notefalse.blogfa.com

شهر ما صداش میاد، صدای زنجیراش میاد
پریا
قد رشیدم ببینین
اسب سفیدم ببینین
اسب سفید نقره نل
یال و دمش رنگ عسل
مرکب صرصر تک من
آهوی آهن رگ من.../

پریا تشنه تونه!پریا،گشنه تونه؟
چیه اون های های تون!گریه تون،وای وای تون...

حسام دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:21 ب.ظ

های می کشن
هوی می کشن
شهر جای ما شد
عید مردماس، دیب گله داره
دنیا مال ماس، دیب گله داره
سفیدی پادشاس، دیب گله داره
سیاهی رو سیاس، دیب گله داره .../

من تسلیم!کلا واژه ی شهر مال تو...

اختر دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:22 ب.ظ http://www.chitaaa.blogfa.com

داغ دلم تازه کردی پسر...

غلط کردم...

الناز دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:55 ب.ظ http://www.barangoone.blogfa.com

حوصله ندارم برای ادمی که رفته غم بکشم . اگه موندنی بود میموند . بهتر که رفت بهتر که میرن .

چه باطن خشنی داری شوما!

سحر دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 ب.ظ http://www.fly8.blogfa.com

"روح من،چون اسبی افسار گسیخته.در کوچه پس کوچه های دل این شهر،به دنبال نشانه ای از تو برای بوسیدن آن است."

این خیلی خوب بود حسین!
ی لایک از اون گنده هاش ب پستت

مرسی سحر...

مژده دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 ب.ظ

تمام سهم من از تو رسیدن به نهایت درد بود...

و بعد،حس بد بی حسی از همین نهایت درد.

سحر دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:50 ب.ظ http://www.pinupgirl.blogsky.com

باران ببارد یا نبارد.
نیا باران زمین جای قشنگی نیست...

باران می بارد!چه دعا باشد چه نباشد...

دختر حوا سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:01 ق.ظ http://dokhtaretanhaehava.persianblog.ir/

چترت را که بستی فقط خودت را به باران بسپار
غمها
غمها
غمها

شست،برد...تازه ام کرد.

فاطمه سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:03 ق.ظ http://www. theater-caterpillar.blogfa.com

و شاید باران اشفتگی ام را بشوید و ببرد ......
.........
چه قد به این جمله احتیاج داشتم
مرسی حسین

pink(ساحل) سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:14 ق.ظ http://www.together.blogsky.com

حسین جان در شب بارانی مهتاب؟!!!!!
مرسی نوشته قشنگی بود

لذت میبرم از این تناقضات...!

من سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:19 ق.ظ http://chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

به رفتن ها و خشکیدن ها و ندیدن ها و شب های بارانی عادت کردم بس که خواندمشان .
دگر هیچ نگرانی ندارم

صبحانه تو بخور نظرت در مورد این عبارات عوض میشه!

خاتون سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:20 ق.ظ http://ghadamhayelarzan.blogfa.com

بارون میاد به همراه رعد و برق- می گن رعد و برق صدای دست زدن و پایکوبی شیطونه- خوب گوش کن- تو هم صداشو می شنوی...

اون شب نه رعد بود،نه برق.

no name سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:27 ق.ظ http://listen2me.blogfa.com

انگار باران هم نمیتواند غم من را بشوید و ببرد
.
.
.

کمی صابون بزن،به شان!

علی سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:44 ق.ظ http://dehati.blogfa.com/

از آنجاییکه دهاتی تشریف دارم و اینا رو تو مدرسه دهاتمون به ما یاد ندادن نظری نمی تونم بدم ولی زیر بارون لخت و عور زیاد رفتم و خرکیف شدم بلا نسبت شما حسین جان

خب حال میده رفیق!

آنشرلی سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:25 ب.ظ http://cupid89.blogfa.com/

الان شدم شما؟؟؟؟

حالا باس بیای اینجا بگی!

دیوانه سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:48 ب.ظ http://divanekhane.blogsky.com

شاید دیگر کاری از دست باران هم بر نیاید

این فقط،یک شاید است!

منتظر سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:01 ب.ظ http://www.2561367.blogfa .com

آقا چتر نبسته برو جنگ / چتر رو ببندی / می بندنت پسر

کی میبنده،چرا میبنده!؟آقا دهه فجر مبارک!

شاهین سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:44 ب.ظ http://ruzanehayeman.blogsky.com

بزن باران بزن خیسم ک آبن کن...
آشنا می نویسی پسر....حال منم گرفتی ولی حال دادی....

مژده سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:08 ب.ظ

حسین ایمیلت رو واسم بذار.

ایمیل!

مهسا سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:55 ب.ظ http://www.mahsash.blogfa.com

سلام حسین عزیز خوبی؟

بارونو دوست داشتم با یه هوای افتابی/
اما دیگه افتاب برام مهم نیست
بارون باشه هر جوری که بود...

چقدر با خوندن پست قبل و نظراتش دلم خواست که اونجا بودم ولی نشد که نشد...

دفعه ی بعد،جای ما با شما عوض!

محمد حسین امینیان سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:55 ب.ظ http://www.ers.persianblog.ir

من حسودیم شد کاش این نوشته رو من نوشته بودم...

اختر سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:53 ب.ظ http://www.chitaaa.blogfa.com

M O K A سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:35 ب.ظ

چه قشنگ نوشتی تقی ..

رفیق قرار نبود این اسم و لو بدیا!

فرشاد سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:39 ب.ظ http://www.tir-khaneh.blogsky.com

این نیز بگذرد رفیق...

گذشت،کجای کاری!

منتظر سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:05 ب.ظ

آقا مبارک

چی مبارک دقیقا؟!

روشا چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:06 ق.ظ http://iron-pixell.persianblog.ir/

باران غم ها را شست و برد اما جای زخم هایم را تازه تر کرد ،
زخم هایم را با چه بشورم .....

با لایه ای از خود آلزایمری مزمن!

فرناز چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:31 ق.ظ http://www.charkhrisak.blogfa.com

و من میمانم به حرمت تمام روزهایی که خاطره شد !
میدونی الان نه لالم نه کلماتم لال شدند خودم مبهوت شدم ./

توی مات مبهوت!به حرمت روزهایی که خاطره شدند...

تو چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:42 ق.ظ http://www.chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

درد تو چیز دیگری است....

چیست!هر که گفت صد دیناری جایزه دارد.

منتظر چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:12 ق.ظ

چقد تو شکاکی بچه ؟؟ مگه زن گرفتی ؟
خو همون فجری که تو بهمان تبریک دادی / مبارک / خیالت راحت شد

دهن من و سرویس کردی تو.

احمد چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:47 ب.ظ http://liberty01.blogsky.com

با الناز خیلی موافقم حسین جان... این یعنی در لحظه زندگی کردن یعنی اهل حال بودن.. نه گذشته و نه آینده.

البته می‌دانم که بعضی وقت‌ها خیلی است که در صندوق‌خانه‌ی خاطرات را برای همیشه ببندی.

باور کردم که شاعر خوبی هستی حسین.

الناز چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:32 ب.ظ http://www.barangoone.blogfa.com

من ظاهرمم خشنه کجاشو دیدی بچه ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد