حول ساعت 5 بود که بیدار شدم.یعنی خواب که نبودم.از روتخت پاشدم.بدجوری سر درد داشتم.تمام پروفنامو تا ته غورت داده بود.باید یه دوش میگرفتم.خوب گرفتم.یکم سرحال تر شدم.یه زنگ به فرشاد زدم.دو تا بوق خورد پشیمون شدم.حس هیچ کس نبود.دست کردم تو کمدم.با لباسام ور رفتم.یه ست پارچه ای شیک که کمتر میپوشیدمش.انتخاب خوبی بود واسه اونشب...با کفشای رنگ عسلی(تو توضیح رنگ بندی اشتباهی شد!قهوه ای توصیف بهتره ایه) که خیلی باهاشون حال میکردم.کلی شاخ بودن واسه خودشون.بیرون هوا بدجوری دم داشت.تو کوچه بودم به سمت تالار که گوشیم تو جیبم لرزید...اولش شماره رو نشناحتم.آخه شماره شو صبحی رو صندلی بانک پاک کرده بودم.دیگه تموم شده بود به خدا.مونده بودم دودل.جواب ندادم.ردم نکردم.گذاشتم اینقدر بوق بزنه تا جر بخوره.نشستم تو تاکسی.آدرس تالار و گیر آوردم.....{}
خواندمت حسین.../
مرسی حسام.../
بی پرده بود حسین...
اما میشد فهمید حرفتو!!
گاهی ارزششو نداره حسین...
کار خوبی کردی!!
که نرفتم!که جواب ندادم...؟دِ کدوم کارم آخه؟
حسین ای ول داری داداش /
بقیه شو بگو چی شد آخرش /
حسین با این پستت بعد بیستو چن روز دوباره شارژ شدم واسه آپ عشقی
خستت منتظر
حسین یه سوال ؟
تو زن داری /
الان جدی پرسیدی؟الان جدی جواب بدم...بابا به خدا من 19 سالم بیشتر نیست..انقدر خوابای بد واسه من نبینید.
چه قد تیترش خوب بود .
اصلا متن شو خوندی!این نئشته هیچ وقت قرار نبود بیاد اینجا...
خداییش اون تیپی که توصیف کردی یکم خز نبود...؟؟
نه،جان حسین خز نبود...؟؟؟؟میگی کفش عسلی...بعد میگی شاخ...؟؟؟
خدایی کفش عسلی شاخ میشه...؟؟؟
آیکون مخلصتم در بست... :)
چرا خزه.
نوشته های تو مخاطب خاصشون کس دیگه است
اونوقت توقع داری اول از تو بنویسم فقط
شما هم عزیز مایی!
هیجوقت نفهمیدم جریان تو چیه.رک بگو دیگه.
جریان موازی دو تا خط منحنی رو پشت بوم پر از سرعت گیر آسفالت!
کار قشنگتره رو روی صندلی بانک کردی .
کسی که دیلیت شد دیگه دوباره اد نمیشه حتی اگه جر بخوره یا هر چیز دیگه ای ...
خورد تو ذوقم با اون سلیقه شیکت . اون شب بهت گفتن خوش تیپ شدی ؟
اون شب/ تو تاکسی تموم شد...من تو رنگ کفشم اشتباه کردم.قهوه ای بود مثل اینکه...
زمان خیلی چیزا رو حل میکنه حسین.بدش دست زمان.
سر زمان زیر گیوتین فرت فرت!
حسین حس کنجکاوی یا همون فضولیم نا فرم فوران کرده!!!
بیخیالش رفیق
جا مونده هارم بریز بره
اینجا بریزم دور!اینجا حرمتش بیش از این هاست!
بله که خوندم متنشو . میشه من این همه راه بیام و فقط تیتر و بخونم.
بعدم چرا قرار نبود نوشته بیاد اینجا؟
من این متن و ۸ آذر نوشتم.شاید شما چیزی از اون روز ندونی!
حسین انگار خبراییه!مبارکه...
نخیر،نخیر...بیخود جو نده اختر جان.که خبری نیست.
پستم کامل شد...خواستی بیا...!!
درضمن ممنون که لینکم کردی...
آهان...راجع بهش چیزی نمی گم چون نمیدونم چی بگم!!
فقط تصدقم!
اینکه خودت بودی و برای خودت پسر!!
مهم نیست که بری یا جواب ندی یا هرچی دیگه!!
مهم اینه ااون کارتو دوست داشته باشی...
دوست داشتی؟!
آره که دوس داشتم.بهش افتخارم میکنم مطلق!
درضمن کفشت قهوه ای عسلی بود!!
خیلی خوفه!!
خوشم میاد!!
دیگه خاک گرفته همه چیو.رنگشون پریده رفیق!
آیکونه درد و بلات بخوره تو سرم حسین.
عین این آدمای متشخص شده بودی فکر کنم
آره دقیقا!با اون سر همیشه کچل...
بابا منظور نداشتم به خودت گرفتی /
تو مگه زن نداشتی /
گیج شدیم والا
ناراحت نشدم/تازه کلی خوشحالم شدم...ولی سوالت عجیب بود...زنم کجا بود تو این اوضاع اقتصادی!
۹آذر... و تو که آدم برفیتو با تنهاییت می سازی... و اون که رفت...
می فهممت حسین... کامل می فهممت...
مرسی که میفهمی!ولی نه کامل...
.
.
.
تموم میکنی این سکوت و !
حسین می خوای منو اختر واست زن بگیریم / موافقی پسر
میزنم ناقصت میکنم رفیقا!
جونم منتظر جون. فکر خوبیه. حسین اوکی بدی ما جست و جو رو شروع می کنیم!
دست نگه دارید!
اینو لو نداده بودی...خو حالا جرم طرف سنگینی میکنه
تقصیری نداره اون...پیش اومد دیگه.
میرم 8 اذر و میخونم
۸ اذر نبود اما ۹ اذر و خوندم .
......................
خفه شدم
حالا میدونی داستان مو!
خوب کاری کردی جواب ندادی . خوب کاری کردی نرفتی .
ایول حسین
ایول ایول است ایول.داش حسین یل است،ایول/
من در این تاریکی
فکر یک بره ی روشن هستم
که بیاید علف خستگی ام رابچرد...
به روزم[گل]
مهم اینه خودت حال کردی پسر...
حال کردم باهات!!
شدید...
راستی من ۱۶ بهمن میرم نظام!!
چقدر حال میکنم اگه ۱۵ بهمن ببینمتون!!
بای پارتی بشه برا خودش :))
می بینی رفیق.واست جشنم میگیریم...
آدم با هر چیز ساده ای، دلش می گیرد
دل فقط برای گرفتن است!
منم اگه بودم جواب نمیدادم
این پیش آمد؛هفته ای یه بار تکرار میشه!
بیا
آپم
نمیتونم دو تا جنبه ی روحی تو رو کنار هم بزارم!
چیزی که تموم شده،شده
کردن!
وقتی قصه ای تمام می شود دیگر آغاز نمی شود.
آغاز یک پایان...
فرمت شد یا دیلیت؟
کلا از صفحه روزگار محو شد...کی و میگی؟
۱۵بهمن که قطعیه .؟؟؟من میام.اگه بهم خورد خبر بدین ها.
میشه یه ارشیو از اونایی که میان بذاری ببینیم کیا میان؟؟
ما دیگه از دستمون در رفته کی به کیه!تا روز آخر باید صبر کنیم!
واای از این دل
انگار برگشتیم به خاطرات ۸آذر
درسته؟
مرسی که حواست هست...
خب منم طعم نبودنشو چشیدم... هرچند کوتاه بود اما خیلی سخت گذشت! شاید واسه خیلیا عادی باشه این اومدن و رفتن ها اما واسه من نبود و نمی شه! الان که هست فقط به بودنش خوشم... و می دونم اگه نباشه داغون می شم! واسه اینا بود که گفتم می فهممت...
اینارو که گفتی قبول میکنم که میفهمی!
آها...نمیدونسم رفیق...
اصولا مردا کور رنگی دارن ... چرا؟
خانوم ما مرد نیستیم،تو رو مون خط بکش!
تردید... همین.
مخاطبو می گم
سلام پرسیدی چرا پناهگاه؟شاید جواب احمد درست باشه ولی این هم بهش اضافه کن: شاید چون اون موقه ک این وبلاگو ساختم بیشتر از همه چی تو این دنیا احتیاج ب ی جایی داشتم ک بهش پناه ببرم از همه چی خسته بودم خیلی از همه چی..من از نفس کشیدنم خسته بودم حتا...جواب احمدم ک هست دیگ...چقدر متاسفم ک نمیتونم و نیستم ک بیام باهاتون
سلام
وقتی کسی یه بار دیلیت میشه هیچ وقت دیگه نباید برگرده سرجاش
چون نه جایی براش مونده نه حسی
خوب کاری کردی
منم اینکارو کردم ... برای همیشه
حس که میمونه رفیق!
حسین جان وافعا زیبا توصیف کردی
به آقا فرشاد و رفیقشم سلام ما رو برسون