خسته ام ... زندگی ننگ بر تو باد از این دمار روزگار همه به انزوا نشسته ایم تاملی به بیست سال خویش میکنم ...چه بی رمق چشمانم را میبندم نمانده خط یا نشان جز این فرار لعنتی بسان روزه داران زبان به کام بسته ام و تمام گیرو دار خویش را به اعتقادات مزخرف دیگران شسته ام اعتقاداتی که ما شرقی ها نام تقدیر و قسمت را بر آن نهاده ایم دوباره فریاد میزنم : زندگی نفرین به تو باد که مرا اسیر خود کردی شکسته ام .... من خسته شدم از این قمار بی حساب زندگی صداقتم را به هست و نیست داده ام ... راستی که به خاک گور رسیده ام آخر به خیال خود رسیده ام ته خط.......
آخه خاطراتطم که همه اون شده....
سلام حسین جان
آره.خودشه.
ما زمانی دوست بودیم اما یه جور دیگه.دلتنگت بودم.
یعنی این قدر بودن باهاش بد بود؟
پس چرا باهاش بودی؟
این بی انصافی خوب...
:(
دوبار به وبت سر زدم و هر دو بار بغض گلومو گرفت...
نمی دونم چی بگم...
خوش باش ...
همین خاطره ها میمونه برامون !
خاطر خواه داری پسر
آدم با خاطرات عشقش کوک بشه حال و احوالیه بس مفید و غیر ضروری
ما غلط بکنیم پرش بزنیم
خوش باش پسر
سالاری
یا قدیم و دوران قدیم و خاطرات قدیم و آدمهای اعدامی قدیمی و دوستای قدیمی دیگه...نه؟
ا فکرم بپر!
از منظورم بود!
باشه
شب میپرم!
خوش باش !
خود خاطراتن که پدر فکر آدم و درمیارن
.
امید وارم آرامشی که لایقش هستی به دست بیاری
.
خوب باشی
سیز هیچگاه به خاطره ها نمی پیوندد
فکر میکنم می خواهی حادثه سبز بیافرینی
سبز و مانا باشی
خاطرات و بی خیال شو حسین
همینا آدم و نابود میکنه
دست اون که نیست ...
تو پر میدی بهش .... تو پروازش میدی !
همشمون رو چال کن حسین داداش
تو میپریشونا!
ولی بگو نپر
.
.
.
جالب بود~
اپم...
سبز باشی!
اخ گفتی!
بیا ببینم...
دور خاطرات سبزت خوش باشی ایا؟
اصن از کجا معلوم که اون می پره تو فکرت و تو نیستی که به اون فکر نمی کنی!
ما از کجا بدونیم؟هان؟
سبز و خوش باش.......آره
حسین بیا بخونم
(درد بی علاج )
خسته ام ... زندگی ننگ بر تو باد
از این دمار روزگار همه به انزوا نشسته ایم
تاملی به بیست سال خویش میکنم ...چه بی رمق چشمانم را میبندم
نمانده خط یا نشان جز این فرار لعنتی
بسان روزه داران زبان به کام بسته ام و
تمام گیرو دار خویش را به اعتقادات مزخرف دیگران شسته ام
اعتقاداتی که ما شرقی ها نام تقدیر و قسمت را بر آن نهاده ایم
دوباره فریاد میزنم : زندگی نفرین به تو باد که مرا اسیر خود کردی
شکسته ام ....
من خسته شدم از این قمار بی حساب زندگی
صداقتم را به هست و نیست داده ام ...
راستی که به خاک گور رسیده ام
آخر به خیال خود رسیده ام ته خط.......
میخوام با یکی دیگه خاطرات تورو بشکنم
میبینی چقدر راحته؟
مگه جز با خاطرات اونم خوش هستی آخه؟